فتح مکه در سه مرحله انجام گرفت .در مرحله مقدماتی جمع آوری نیرو –انتخاب شرایط زمانی مساعد-جمع آوری اطلاعات از موقعیت دشمن و کم وکیف نیروی جسمانی و روحیه آنها بود.مرحله دوم مرحله ی انجام بسیار ماهرانه وخالی از ضایعات فتح بود و مرحله سوم پیامدها و آثار فتح بود.
مرحله اول چنان با کمال دقت انجام گرفت و مخصوصا رسول خدا چنان جاده ی مکه و مدینه را قرق کرد که خبر این آمادگی بزرگ به هیچ وجه به مکیان نرسید و آنها به هیچ آمادگی دست نزدند و کاملا غافلگیر شدند.
حتی یک نفر از مسلمانان ضعیف الایمان به نام حاطب بن ابی بلتعه نامه برای قریش نوشت و زنی از طایفه مزینه به نام کفود یا ساره را به سوی مکه فرستاد که به طریق اعجاز امیزی بر پیغمبر اکرم اشکار شد و علی علیه السلام با بعضی دیگر به سرعت به سراغ او رفتند و انها زن را در یکی از منزلگاههای میان مکه و مدینه یافتند و نامه را از او گرفتند وخودش را به مدینه بازگرداندند .پیامبر جانشینی از خود بر مدینه گذاشت و روز دهم رمضان سال هشتم هجری به سوی مکه حرکت کرد و پس از ده روز به مکه رسید .پیامبر در جدر وسط راه عباس عمویش را دید که از مکه به عنوان مهاجرت به سوی او می اید حضرت به او فرمود اثاث خود را به مدینه بفرست و خودت با ما بیا و تو اخرین مهاجری .سرانجام مسامانان به نزدیک مکه رسیدند و در بیابانهای اطراف جایی به نام مرالظهران اردو زدند و هنوز اخبار حرکت پیامبر و لشکر اسلام بر قریش پنهان بود.
ان شب ابوسفیان و بعضی دیگر از سران مشرکان برای پی گیری اخبار از مکه بیرون امدند لشکریان اسلام اتشهای زیادی برای اماده کردن غذا یا شاید برای اثبات حضور خود در انجا روشن کردند وجمعی از اهل مکه اکه این منظره را دیدد حیرت کردند .عباس عموی پیغمبر فکر کرد اگر پیامبر ناگهانی وارد مکه شود کسی از قریش زنده نمی ماند با اجازه پیامر بر مرکب ان حضرت سوار شد وگفت می روم شاید کسی را ببینم و بگویم اهل مکه را از ماجرا خبرکند تا بیایند وامان بگیرند.عباس حرکت کرد نزدیکتر امد و صدای ابوسفیان را شنید که در مورد اتشهای فروزان صحبت می کردند در اینجا عباس ابوسفیان را صدا زد و ابوسفیان هم او را شناخت و گفت چه خبر؟ عباس گفت این رسول اسلله است که با ده هزار نفر سرباز به سراغ شما امده اند .ابوسفیان سخت دستپاچه شدو گفت به من چه دستوری میدهی ؟ عباس گفت همراه من بیا و از رسول الله امان بگیر زیرا در غیر این صورت کشته خواهی شد.به این ترتین عباس –ابوسفیان را همراه خود سوار بر مرکب رسول خدا کرد و به سوی پیامبر برگشت انها از کنار هر گروه و اتشی می گذشتند می گفتند این عموی پیغمبر است شخص بیگانه ای نیست تا به جایی رسید که عمربن خطاب بود وقتی چشم عمر به ابوسفیان افتاد گفت شکر خدا را که مرا بر تو مسلط کرد در حالی حه هیچ امانی نداری .فورا خدمت پیامبر امد و اجازه خواست تا گردن ابوسفیان را بزند ولی عباس فرا رسید و عرض کرد: ای رسول خدا من به او پناه داده ام .
پیامبر فرمود :من نیز فعلا به او امان می دهم تا فردا که او را نزد من بیاوری .
فردا رسول خد به او فرمود وای بر تو ابوسفیان ! ایا وقت ان نرسیده که ایمان به خدا بیاوری ؟
ابوسفیان گفت پدرومادرم فدایت .من شهادت می دهم که خداوند یگانه است و همتایی ندارد اگر کاری از بتها ساخته بود من به این روز نمی افتادم .
فرمود:ایا وقت ان نرسیده که بدانی من رسول خدا هستم ؟
ابوسفیان گفت :هنوز شک وشبهه ای در دل من وجود دارد ولی سرانجام ابوسفیان و دونفردیگر از همراهانش مسلمان شدند.عباس گفت : او مردی جاه طلب است امتیازی برای او قائل شوید .پیغمبر :هر کس داخل خانه ی ابوسفیان شود در امان است و هر کس به مسجدالحرام پناه ببرد و هرکس در خانه ی خود بماند و در را به روی خود ببندد نیز در امان است .وقتی ابوسفیان لشکر بزرگ مسلمانان را دید یقین کرد هیچ راهی برای مقابله نیست ان وقت رو به عباس کرد :سلطنت فرزند برادرت عظیم شده! عباس گفت : وای بر تو سلطنت نیست نبوت است .سپس گفت باسرعت به سراغ مردم مکه برو و انها را از مقابله با لشکر اسلام برحذر دار.ابو سفیان وارد مسجدالحرام شد و فریادزد ای جمعیت قریش محمد ب جمعیتی به سراغ شما امده که هیچ قدرت مقابله ان را ندارید.سپس گفت : هر کس وارد خانه ی من شود در امان است هر کس در مسجدالحرام برود نیز در اان است و هر کس در خانه را به روی خودببندد در امان خواهد بود.
سپس فریاد زد ای قریش اسلام بیاورید تا سالم بمانید همسرش هند ریش او را گرفت و فریاد زد این پیرمرد احمق رابکشید! ابوسفیان گفت :رها کن به خدا اگر اسلام نیاوری تو هم کشته خواهی شد برو داخل خانه باش.
پیغمبر اکرم با صفوف لشکر یان اسلام حرکت کرد تا به نقطه ذی طوی رسید همان نقطه ی مرتفعی که از انجا خانه های مکه نمایان است .پیامبر به یاد روزی افتاد که به اجبار از مکه مخفیانه بیرون امد ولی می بیند امروز با این عظمت وارد مکه مس شود لذا پیشانی مبارک را به فراز جهاز شتر گذاشت و سجده ی شکر به جا اورد.سپس پیامبر در حُجون (یکی از محلات مرتفع مکه که قبر خدیجه در ان است)فرود امد و غسل کرد و با لباس رزم واسلحه بر مرکب نشست در حالی که سوره فتح را قرائت می فرمود وارد مسجدالحرام شد –تکبیرگفت .سپاه اسلام نیز همه تکبیر گفتند به گونه ای که صدایشان همه دشت و کوه را پر کرد.سپس از شتر خود فرود امد وبرای نابودی بتها نزدیک خانه ی کعبه امد بتها را یکی پساز دیگری سرنگون می کرد و می فرمود : حق آمد و باطل زایل شد و باطل زایل شدنی است .
چند بت بزرگ بر فراز کعبه نصب شده بود که دست پیامبر به انها نمی رسید امیرمومنا ن علی علیه السلام را امر کرد پای بر دوش مبارکش نهد و بالا رود و بتها را به زمین افکنده بشکند –علی این امر را اطاعت کرد سپس کلید خانه کعبه را گرفت و در را بگشود و عکسهای پیغمبران را که بردر و دیوار داخل خانه ی کعبه ترسیم شده بود محو کرد. بعد از این پیروزی درخشان و سریع پیامبر دست در حلقه ی در خانه کعبه کرد و رو به اهل مکه که در انجا جمع بودند فرمود و گفت شما چه می گوئید و چه گمان دارید در باره ی شما چه دستوری بدهم ؟ عرض کردند: ما جز خیر و نیکی از تو انتظار نداریم تو برادر بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار ماهستی ! و امروز به قدرت رسیه ای ما را ببخش .اشک در چشمان پیامبر حلقه زد صدای گریه ی مردم مکه نیز بلند شد .
پیغمبر اکرم فرمود: من درباره ی شما همان میگویم که برادرم یوسف گفت :امروز هیچگونه سرزنش و توبیخی بر شما نخواهد بود خداوند شما را می بخشد و او ارحم الراحمین است .به این ترتیت همه را عفو کرد و فرمود: همه ازادید هر جا می خواهید بروید و در ضمن پیامبر دستور داده بود که لشکر یانش مزاحم هیچکس نشوند و خونی مطلقا ریخته نشود تنها مطابق روایت بشش نفر را که افرادی بسیار بد زبان و خطرناک بودند استثنا کرده بود حتی هنگامی که شنید سعد بن عباده پرچمدار لشکر شعار انتقام را سر داده و میگوید امروز روز انتقام است پیغمبر به علی فرمود بشتاب پرچم را از او بگیر وتو پرچمدار باش و شعار دهید امروز روز عفو و رحمت است .
به این ترتیب مکه بدون خونریزی فتح شد و جاذبه ی این عفو اسلامی چنان در دلها اثر کرد که مردم گروه گروه امدند ومسلمان شدند و صدای این فتح عظیم در تمام جزایر عربستان پیچید و اوازه ی اسلام همه جا را فرا گرفت و موقعیت اسلام و مسلمین از هر جهت تثبیت شد.
... پیام های دیگران() link دوشنبه 89/5/25 - یوسفی